نام رمان : رمان آخرین داستان عشق

به قلم : پگاه رستمی فرد

تعداد صفحات : 998

خلاصه ای از داستان رمان:

داستان درباره پسریه که بعد از 9 سال تحصیل در خارج به کشور بر میگرده و
با دختری آشنا میشه که شباهت بسیار زیادی به مادرش داره.
شباهتی که اتفاقی نیست و همین باعث ورود به انتقام برنامه ریزی میشه

که زندگیش رو تحت تاثیر قرار میده و …

 

بخشی ار زمان:

به آتش می کشم دنیایت را ای خدا…
روزی که غریبه ای همرنگ خاطراتم باشد…
تمام دنیایم باشد…
ﻫﻨﻮﺯ ﻫﺮ ﻛﺲ ﺳﺮﺍﻏﻲ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻋﺸﻖ ﻣﻲ ﻴﺮﺩ آدرسی مبهم میدهم…
وارد اتاقش شد و در را بست…
آرام و بی جان کنار تخت روی زمین نشست و سرش را لبه ی تختش گذاشت
. نگاهی به نوزاد گریان روی تخت انداخت و
بعد با چشم های خیسش از شیشه ی بزرگ در تراس به  آسمان ابری و دلگیر عصر جمعه خیره شد.
لب های ترک خورده اش آهسته چیزی می گفتند که خودش هم نمی فهمید.
کم کم گوش هایش به روی صدای گریه ی نوزاد بسته شدند
پلک هایش سنگین و نور از دیدش کاهش یافت و در نهایت آخرین نگاهش به دنیا بسته شد
برای یک لحظه تمام خاطراتش از سرش گذشتند و آخرین نفسش آهی جانسوز و عمیق بود
نفسش قطع شده بود ولی نوازش دستی مهربان را بر سرش احساس کرد.
خودش را به وضوح میدید…

همان پسر بچه ی 4 ساله ای بود که سرش را روی پاهای مادرش می گذاشت و
از حس حرکت دست این مادر در موهایش آرامش می گرفت.
اما چرا موهای این پسر بچه خاکستری و رنگ صورتش سفید است؟؟؟
از فکر رهایی از دنیای پوچ و بی مفهومش قطره اشکی روی گونه اش چکید و لبخندی گوشه ی لبش نشست…
ﺗﺎ ﺍﻳﻨﺠﺎ ﺑﺎﺯﻱ ﺗﻘﺪﻳﺮ ﺑﻮﺩ ﺍﻣﺎ ﺍﻳﻦ ﺁﺧﺮﻱ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﺧﻮﺩﺵ…
ﺑﻪ ﺁﺗﺶ ﻣﻲ ﻛﺸﻢ ﺩﻧﻴﺎﻳﺖ ﺭﺍ ﺍﻱ ﺧﺪﺍ، ﺭﻭﺯﻱ ﻛﻪ ﻏﺮﻳﺒﻪ ﺍﻱ ﻫﻤﺮﻧ ﺧﺎﻃﺮﺍﺗﻢ ﺑﺎﺷﺪ …
نوزاد گرسنه و تنها… انگار تنهایی اش را پذیرفته و سکوت اختیار کرده بود…
ﻧﻔﺴﻲ ﺍﺯ ﺸﻢ ﺑﺎﺭﺍﻥ.
غروب جمعه ی ﻓﺼﻞ ﺎﻳﻴﺰ ﻭ ﺻﺪﺍﻱ ﺿﻌﻴﻒ ﻴﺎﻧﻮیی که به سختی شنیده میشد.
وزش ﺑﺎﺩ ﻣﻼﻳﻢ ﺍﺯ ﺩﺭﺯ ﻧﻴﻤﻪ ﺑﺎﺯ در شیشه ای تراس ﻭ ﺭﻗﺺ ﺮﺩﻩ ﻱ ﺳﻔﻴﺪ ﺭﻧ آن.
ﺑﻮﻱ ﺧﺎﻙ ﺧﻴﺲ ﺧﻮﺭﺩﻩ ﻭ ﺗﻨﻬﺎﻳﻲ خیس ﺧﻴﺎﺑﺎﻥ.
ﺧﻮﺍﺑﻲ ﺩﻭﺭ ﺍﺯ ﺫﻫﻦ… ﺧﻮﺍﺑﻲ ﺷﺒﻴﻪ به ﻣﺮ… ﻳﺎ ﺑﻬﺘﺮ ﺍﺳﺖ ﺑﻮﻳﻢ ﻣﺮﻲ ﺷﺒﻴﻪ به ﺧﻮﺍﺏ …
ﻧﻔﺲ ﻫﺎﻱ ﻳﻜﻲ ﺩﺭ ﻣﻴﺎﻥ ﺁﻩ ﻭ ﻛﻢ ﻛﻢ ﺳﻜﻮﺕ
ﻛﻢ ﻛﻢ ﺻﺪﺍﻱ آه ﻫﺎﻱ ﺳﻮﺯﻧﺎﻛﺶ ﺍﺯ ﺻﺤﻨﻪ ﻱ ﻣﺴﺨﺮﻩ ﻱ ﺩﻧﻴﺎ ﺣﺬﻑ ﺷﺪ
ﺸﻢ ﻫﺎﻱ ﻋﺎﺷﻖ ﻳﺎ ﺧﺴﺘﻪ؟؟؟ ﻧﻤﻲ ﺩﺍﻧﻢ… ﻓﺮﻕ ﺍﻳﻨﺪﻭ ﺭﺍ ﻫﻴ ﻭﻗﺖ ﻧﻔﻬﻤﻴﺪﻡ.
ﻣﻲ ﺩﺍﻧﻲ ﻴﺴﺖ؟؟؟ ﺍﺯ ﺍﻭﻝ ﻋﺸﻘﻢ ﺑﺎ ﺧﺴﺘﻲ ﺷﺮﻭﻉ ﺷﺪ ﻭ ﻫﻤﺮﺍﻩ.
ﺍﻣﺎ ﻧﻪ ﺁﻧﻘﺪﺭ ﻛﻪ ﺭﻭﻳﺎﻱ ﻛﻮﺩﻛﻲ ﺍﻡ ﺭﺍ ﺑﻪ چالش ﺑﻜﺸﺪ… ﻧﻪ… ﻣﻦ ﻫﻨﻮﺯ ﺯﻧﺪﻩ ﺍﻡ…
ﺻﺪﺍﻱ ﻻﻭ ﺍﺳﺘﻮﺭﻱ… ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﻋﺸﻖ… ﺭﻭﻳﺎﻱ ﻓﺮﺍﻧﺴﻮﻱ.
ﻧﻤﻲ ﺩﺍﻧﻢ ﺮﺍ ﺍﺯ ﻛﻮﺩﻛﻲ ﺍﻳن گوﻧﻪ ﺷﻜﻞ ﺮﻓت
تابلوی ﻧﻘﺎﺷﻲ ﻮﺷﻪ ﻱ ﺍﺗﺎﻗﻢ ﻃﺮﺣﻲ ﺍﺯ ﻳﻚ ﺧﻴﺎﺑﺎﻥ ﺑﻮﺩ
ﺧﻴﺎﺑﺎﻧﻲ ﺧﻴﺲ ﺩﺭ ﻓﺼﻞ ﺎﻳﻴﺰ… ﻬﺮﻩ ﻱ ﻓﺮﺍﻧﺴﻪ
ﻣﺮﺩﻣﺎﻧﻲ ﻛﻪ ﺑﺎﺭﺍﻧﻲ ﻫﺎﻱ ﺑﻠﻨﺪ ﻣﺸﻜﻲ با کلاه های بزرگ  ﺑﻪ ﺗﻦ ﺩﺍﺷﺘﻨﺪ ﻭ ﺻﻮﺭﺕ ﻫﻴ ﻛﺪﺍﻣﺸﺎﻥ ﻴﺪﺍ ﻧﺒﻮﺩ
ﺷﺎﻳﺪ ﺷﺒﺢ ﺑﻮﺩﻧﺪ… ﺷﺎﻳﺪ ﻣﺮﺩﻩ ﻱ ﻣﺘﺤرک.
ﻗﻄﺎﺭﻱ ﺍﺯ ﻭﺳﻂ آن ﺧﻴﺎﺑﺎﻥ ﻣﻲ ﺬﺷﺖ ﻭ ﻓﺮﺍﺭﻱ ﻫﺎ ﺍﺯ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺍﻳﺴﺘﺎﻩ ﻫﺎﻳﻲ ﺳﻮﺍﺭ ﻣﻲ ﻛﺮﺩ.
ﺳﺎﺧﺘﻤﺎﻥ ﻫﺎﻱ ﺳﻠﻄﻨﺘﻲ اطراف خیابان ﻭ ﺩﺭﺧﺖ ﻫﺎﻱ خیس ﻧﺎﺭﻧﺠﻲ رنگ زمینه ی این تابلو بودند.
اما ﺸﻢ ﻴﺮ ﺗﺮﻳﻨﺶ ﻓﺮﺍﺭ ﻫﻤﺎﻥ ﺁﺩﻡ ﻫﺎ ﺑﻮﺩ… ﺍﺯ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﻓﺮﺍﺭ ﻣﻲ ﻛﺮﺩﻧﺪ ﻳﺎ ﺧﺎﻃﺮﺍﺗﺸﺎﻥ؟؟؟
این ﺳﻮﺍﻟﻲ ﻣﺒﻬﻢ بود که هنوز هم جوابی برایش نیافته ام…

 

برای دانلود رمان آخرین داستان عشق از پگاه رستمی فرد کلیک کنید

دانلود رمان آخرین داستان

دانلود رمان آقای هنر پیشه

دانلود رمان با سقوط دست های ما

ﺍﺯ ,ﻭ ,ی ,ﻱ ,ﻫﺎﻱ ,ﻣﻲ ,آخرین داستان ,رمان آخرین ,ﺍﺯ ﺑﺎﺭﺍﻥ ,پسر بچه ,ﺷﺒﻴﻪ به ,رمان آخرین داستان

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

گرین گاردن(جی جی پیج) G G PAGE دانلود آلبومهای موسیقی با کیفیت flac شهروندانلاین وبلاگ رسمی آرزو صداقت | نویسنده محتوا برای وبسایت سبک دل عابد حسین مقدسی بانک دانش لوله بازکنی تهران تخلیه چاه تهران پــــــاســــــــاژ فــــایـــــل پروفایل 20